غنیمت دانستن. غنیمت شمردن. رجوع به غنیمت شود: و غنیمت دارد (پسر کاکو) که ما از اینجا بازگردیم و هر حکم که کنیم بخدمت مال ضمانی اجابت کند و هیچ کژی ننماید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 14). - به غنیمت داشتن، غنیمت شمردن. غنیمت دانستن. غنیمت داشتن: بزرگان به غنیمت داشته اند عفو، چون توانستند که به انتقام مشغول شوند. (تاریخ بیهقی). بندگان دیگر باشندبشنودن و کار بستن نیک به غنیمت دارند. (منتخب قابوسنامه ص 2)
غنیمت دانستن. غنیمت شمردن. رجوع به غنیمت شود: و غنیمت دارد (پسر کاکو) که ما از اینجا بازگردیم و هر حکم که کنیم بخدمت مال ضمانی اجابت کند و هیچ کژی ننماید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 14). - به غنیمت داشتن، غنیمت شمردن. غنیمت دانستن. غنیمت داشتن: بزرگان به غنیمت داشته اند عفو، چون توانستند که به انتقام مشغول شوند. (تاریخ بیهقی). بندگان دیگر باشندبشنودن و کار بستن نیک به غنیمت دارند. (منتخب قابوسنامه ص 2)
کنایه از فایده و سود بردن از آنچه در دسترس است، غنیمت شمردن، برای مثال صاحبا عمر عزیز است غنیمت دانش / گوی خیری که توانی ببر از میدانش (سعدی۱ - ۴۷۲)
کنایه از فایده و سود بردن از آنچه در دسترس است، غنیمت شمردن، برای مِثال صاحبا عمر عزیز است غنیمت دانَش / گوی خیری که توانی بِبَر از میدانش (سعدی۱ - ۴۷۲)
غنیمت گرفتن. به غنیمت رسیدن. غنم. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی تهذیب عادل). تخبﱡس. (منتهی الارب). رجوع به غنیمت و غنیمه شود: غنیمت که از لشکرش یافتی بدان بندگی تیز بشتافتی. فردوسی. غلامان... بسیاری بکشتند و بسیار غنیمت یافتند از هر چیزی. (تاریخ بیهقی). بسیاری غوری کشته شد و غنیمت بسیار یافتند. (تاریخ بیهقی). همه شب لشکر منصور به غارت مشغول بودند و غنیمت یافتند. (تاریخ بیهقی)
غنیمت گرفتن. به غنیمت رسیدن. غُنم. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی تهذیب عادل). تَخَبﱡس. (منتهی الارب). رجوع به غنیمت و غَنیمه شود: غنیمت که از لشکرش یافتی بدان بندگی تیز بشتافتی. فردوسی. غلامان... بسیاری بکشتند و بسیار غنیمت یافتند از هر چیزی. (تاریخ بیهقی). بسیاری غوری کشته شد و غنیمت بسیار یافتند. (تاریخ بیهقی). همه شب لشکر منصور به غارت مشغول بودند و غنیمت یافتند. (تاریخ بیهقی)
غنیمت شمردن. اغتنام. مغتنم شمردن. فرصت شمردن. رجوع به غنیمت شود: صاحباعمر عزیز است غنیمت دانش گوی خیری که توانی ببر از میدانش. سعدی (غزلیات). غنیمت دان چو میدانی که هر روز ز عمر مانده روزی میشود کم. سعدی (بدایع). هر که را با دوستانی عیش می افتد زمانی گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری. سعدی (خواتیم). شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش. حافظ. غنیمت دان و می خور در گلستان که گل تا هفتۀ دیگر نباشد. حافظ. شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد. حافظ. - امثال: غنیمت دان دمی تا یکدمت هست. ؟ (امثال و حکم دهخدا)
غنیمت شمردن. اغتنام. مغتنم شمردن. فرصت شمردن. رجوع به غنیمت شود: صاحباعمر عزیز است غنیمت دانش گوی خیری که توانی ببر از میدانش. سعدی (غزلیات). غنیمت دان چو میدانی که هر روز ز عمر مانده روزی میشود کم. سعدی (بدایع). هر که را با دوستانی عیش می افتد زمانی گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری. سعدی (خواتیم). شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش. حافظ. غنیمت دان و می خور در گلستان که گل تا هفتۀ دیگر نباشد. حافظ. شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد. حافظ. - امثال: غنیمت دان دمی تا یکدمت هست. ؟ (امثال و حکم دهخدا)
رشک بردن و رقابت کردن. غیرت خوردن. (ناظم الاطباء). غیرت بردن. غیرت آوردن. رجوع به غیرت و غیره شود، حفظ ناموس کردن. غیرت خوردن. (ناظم الاطباء). تعصب و حمیت داشتن. رجوع به غیرت و غیره شود: وگر بردباری کنی از کسی بگویند غیرت ندارد بسی. سعدی (بوستان). هرکه غیرت نداشت دینش نیست آن ندارد کسی که اینش نیست. اوحدی
رشک بردن و رقابت کردن. غیرت خوردن. (ناظم الاطباء). غیرت بردن. غیرت آوردن. رجوع به غَیرَت و غَیرَه شود، حفظ ناموس کردن. غیرت خوردن. (ناظم الاطباء). تعصب و حمیت داشتن. رجوع به غَیرَت و غَیرَه شود: وگر بردباری کنی از کسی بگویند غیرت ندارد بسی. سعدی (بوستان). هرکه غیرت نداشت دینش نیست آن ندارد کسی که اینش نیست. اوحدی